تاریخ شهادت: ۱۵ مرداد ۱۳۶۱
دوره ۱ مدرسه مفید
شهید
سعید امین

مدخل اصلی: سعید امین پدیدآورنده:
تاریخ تنظیم: منبع: مسجد مهدی
نوع متن: دیگراننوشت
وضعیت اصل سند: در دسترس نیست
مدخلهای مرتبط:
توضیحات: زندگینامه نوشتهشده توسط یکی از دوستان شهید
از تولد تا پایان دبیرستانشهید «سعید امین آبشوری» در صبحگاه پنجم اسفند سال ۱۳۴۱ دیده به دنیایی گشود که نتوانست او را فریب دهد. چند صباحی در آن زیست و چون مسافری بود که دلبندی برای بودن خویش دستوپا نکرد.
سعید فرزند بزرگ خانواده بود. او را به خاطر هوش بسیار در کودکستان گذاشتند و تا یک سال و نیم آنجا بود. بعد از کودکستان به دبستان قدس پا نهاد و ۵ سال دبستان را آنجا گذارند. شوق به مدرسه رفتنش چنان بود که مادربزرگش تعریف میکند: «در یک نیمهشب زمستانی ساعت ۳ مرا از خواب بیدار کرد و گفت: «مادر هر چه سر خیابان ایستادم سرویس نیامد.» به ساعت که نگاه کردم تا آمدن سرویس ۵ ساعت مانده بود.»
پس از اتمام دوره دبستان، نام او را در مدرسه راهنمایی مفید نوشتند و او به ادامه تحصیل پرداخت. مدرسه مفید را آیتالله موسوی اردبیلی و نخستوزیر شهید دکتر باهنر پایهگذاری کرده بودند. در این مدرسه همراه با تدریس علم، آموزش دین نیز بود. به این اعتقاد که برای پرواز دو بال لازم است و برای رفتن بهسوی خدا نیز دو بال: تقوا و علم؛ دین و دانش؛ و در هر دو زمینه تأکید و اصرار بود و چون قرار بود که دانشمان نیز ما را به خدا نزدیک گرداند، تزکیه بر تعلیم مقدم بود.
تابستانها سعید به مغازه آهنگری پدرش در خارج از تهران میرفت و در آنجا کار میکرد. از صبح شنبه تا عصر پنجشنبه که بازمیگشت کار بود و زحمت و آزمایش و کسب آمادگی برای تحمل سختیهای آینده.
پس از گذشت ۳ سال درس و بحث و تزکیه و کار. تحصیلات خود را در دبیرستان مفید ادامه داد. سالهای اول دبیرستان سالهای شکلگیری شخصیت والای او بود. مطمئناً سعید درسهای خوب زندگی کردن را بعد از خانواده از مدرسه فراگرفت و چه با دقت فراگرفت و به کاربست.
رشد و تعالی او از جهت معلومات درسی، از جهت اعتقادی و از همه مهمتر روحیات و اخلاق، زبانزد همه بود.
در کار درس با تمام مشکلاتی که داشت، دانشآموزی کوشا و خوب [بود] و دوستانش را که ضعف درسی داشتند تا حد امکان کمک میکرد. سعید در سال چهارم دبیرستان یک نیروی معتقد، مؤمن، فعال، باتجربه و مخلص بود و شخصیتی نمونه و الگو [برای سایرین بود].
از جهت فعالیتهای فوقبرنامه مانند ایجاد کتابخانه در مدرسه پیشتاز بود بهطوریکه با چند تن از دوستانش در مدت ۲ سال کتابخانه و نوار خانه بزرگی برای مدرسه ترتیب داد.
سعید را در حین کارهای فوقبرنامه که میدیدی، انگار که از کادر رسمی مدرسه است و در حین درس خواندن انگار که یک دانشآموز ساعی و هنگام اداره فروشگاه مدرسه یک مدیر خوب و بهموقع کار گروهی یک معلم کارآزموده [بود]. آنگونه که اگر نبود خیلی، از کارها بهخوبی انجام نمیشد.
معلمین او را از خود میدانستند و دانش آموزان نیز همچنین و مهم اینکه این برداشت هیچگاه او را مغرور نکرد.
سال چهارم دبیرستان بود که مسئول اداره فروشگاه مدرسه شد و با همکاری چند تن از دوستانش برای دانش آموزان مدرسه غذا و خوراکیهای مختلف تهیه میکرد و باقیمتی ارزان به فروش میرساند و سود حاصله از فروش اجناس را برای توسعه کتابخانه خرج میکرد.
بااینکه سال پایان تحصیلات بود و واهمه امتحان نهایی، اما بیشتر وقت بیکاری خود را در فروشگاه میگذراند و باآنهمه مشکلات و ماجراها که از یاد نرفتنی است با معدل کتبی ۲۵/۱۷ در امتحانات نهایی موفق شد. یکی از معلمینش میگوید: «برای آنکه نمره انضباط کلاس زیاد پائین نباشد میگفتیم نمره انضباط سعید ۲۳ و بقیه را به نسبت او حساب میکردیم.»
طرز برخورد و اصطلاحاتی ویژه خود داشت، خندهرو بود و خوشبرخورد، مؤدب، متواضع، پرکار و صمیمی.
و در این کوتاه و کم، مجال آن نیست که سالها بودن با سعید را بتوانیم برایتان مشخص کنیم اما تلاشمان آن است که هرچند مختصر اما پرثمر از او بگوییم که الگوی عملیِ بودن و رفتن ما گردد.
انشاءالله
اولین بار…
سعید نخستین بار در اواسط سال تحصیلی ۶۰-۵۹ بود که با یکی از دوستانش به سرپرستی حجتالاسلام هادی غفاری به مدت ۲۰ روز به جبهه جنوب رفت.
با فراغت از تحصیل و گرفتن دیپلم در رشته علوم تجربی، هنگام انتخاب بود و او در برابر دهها راهی که در مقابلش بود، بعد از مدتی که در بسیج مسجد الزهرا به فعالیت پرداخت، رفتن به جبهه را انتخاب کرد.
برای رفتن به جبهه همراه با ۱۴ نفر از دوستانش در کلاس آموزش بهداشت و ضدعفونی کردن سنگرها که توسط جهاد سازندگی در دانشگاه تهران ترتیب دادهشده بود شرکت کرد و پس از یک دوره آموزش ۱۵ روزه روانه جبهههای غرب شد. این گروه ۱۵ نفری برای سمپاشی سنگرها به ۳ دسته ۵ نفری تقسیم شدند. گروهی به ایلام، گروهی به گیلان غرب و گروهی به سرپرستی سعید به سرپل ذهاب رفتند.
۲ ماه از تلاش مداوم ایشان میگذشت، درحالیکه دستگاههای آموزشدادهشده به علت صدای فراوان در جبههها قابلاستفاده نبودند و همه دوستانش پس از اتمام مدت مأموریت به تهران بازگشتند و تنها سعید ماند.
پس از مدتی که تنها شد مسئولیتهایی را قبول کرد که بهدرستی از آن خبر نداریم و پراکنده از قول همرزمانش شنیدهایم که: راننده آمبولانس، دیدهبان، مسئولیت توپ ۱۰۶ و سرپرست گروه گشت هم بوده است.
از سمپاشی تا فرماندهی
۶ ماه گذشت تا اینکه در عملیاتی که برای فتح ارتفاعات بازی دراز از روز ۱۸ اسفند سال ۶۰ آغاز شد برادر شهید، پیچک و جمعی از همرزمانش به درجه رفیع شهادت نائل شدند و شهید محسن حاجیبابا به فرماندهی جبهههای سرپل ذهاب رسید.
سعید پرکار و مؤمن و باتجربه که موردعلاقه شدید شهید حاجیبابا بود بهواسطه ایمان، اخلاص و تلاش صادقانهاش به پیشنهاد شهید حاجیبابا به فرماندهی جبهه راست – یکی از ۵ جبهه سرپل ذهاب – منصوب شد.
و اینک هنگامه آزمون الهی بود. چه بسیار کسانی که قبل از رسیدن به این پستها به تزکیه و خودسازی نپرداخته بودند، به پرتگاه پستیهای نفس سقوط کردند و سعید که شاکلهاش بر اساس خدامحوری و خدمت مخلصانه و صادقانه بود و پیشازاینها نفس اماره را به بند کشیده بود. پایش نلغزید و بیهیچ توقعی، خستگیناپذیر برای خدا جهاد کرد و با نفس مطمئن به شهادت رسید.
فرماندهی جبهه راست
رزمندگان جبهه راست گروهی از سپاهیان پاسدار بودند و گروهی از سربازان نیروی هوایی و همه رزمندهها سعید را به چشم برادری دلسوز و باتجربهتر نگاه میکردند. او برای همه یکسان بود و همه برای او. هیچکس از سعید بیعدالتی و ظلمی ندید. با همه مهربان و صمیمی و چهرهاش خندان و لبانش پرمهر.
شهید سعید امین، پاسدار پاک و بیآلایشی که فرماندهی حدود ۵۰۰ نفر از رزمندگان را در این جبهه به عهده داشت ۱۹ سال بیشتر نداشت و بهجرئت میتوان گفت که او در جبهه راست از جهت سن و سال کوچکترین بود و ازلحاظ ایمان و تجربه از بزرگترینها.
